دل ، تو را در صدف پاکی و تنهایی دید
و طلب کرد ز من عشق تو را
ناگاه عقل پرید، بی هوا عشق نشست
آرام گام نهاد، بی صدا فریاد کرد
و تو در پائیزی ترین کنج دلم لانه گزیدی
و بهار آوردی به دل ساده ی من
و مرا پر کردی از زندگی ، مهر ، وفا ، عشق ، امید...
و چنان محو تو و خوبی تو
که ندید هیچ فریبی زین عشق
و تو رفتی و هنوز بی صدا می گریم
بی هوا زندگی و بی گناه می سوزم!